می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
امشب آسمان هم به حال من آشفته گریست...
آنگاه که در کوچه پس کوچه های خاطراتم قدم نهادم...
چتر را می خواهم برای چه وقتی زیر باران دستان گرمت را ندارم؟...
اما نه...
بگذار چتر را حافظ قدمگاهت کنم،نمی خواهم باران رد پایت را به زوال بکشد...
آنگاه که به قعر ناکجا آباد سفر کردی...
نرگس هواخواه